خنده کن. خنده کننده. (یادداشت بخط مؤلف) : حلق و لب قنینه بین سرفه کنان و خنده زن خنده بهار عیش دان سرفه نوای صبحدم. خاقانی. هر که سخن نشنود از عیب پوش خود شود اندر حق خود عیب کوش گر که زند خنده بر او مرد و زن او هم از آن خنده شود خنده زن. امیرخسرو دهلوی. ، مسخره کننده. (یادداشت بخط مؤلف)
خنده کن. خنده کننده. (یادداشت بخط مؤلف) : حلق و لب قنینه بین سرفه کنان و خنده زن خنده بهار عیش دان سرفه نوای صبحدم. خاقانی. هر که سخن نشنود از عیب پوش خود شود اندر حق خود عیب کوش گر که زند خنده بر او مرد و زن او هم از آن خنده شود خنده زن. امیرخسرو دهلوی. ، مسخره کننده. (یادداشت بخط مؤلف)
برادۀ زر. ریزه های طلا. ریزه های زر: بس سبک پر مپر ای مرغ که می نامه بری تا ز رخ پای ترا خردۀ زر بربندیم. خاقانی. ، کنایه ازردی که در میان گل سرخ باشد و برای تنگ شدن فرج در فرزجه ها بکار برند و آنرا زرگل نیز گویند. (آنندراج)
برادۀ زر. ریزه های طلا. ریزه های زر: بس سبک پر مپر ای مرغ که می نامه بری تا ز رخ پای ترا خردۀ زر بربندیم. خاقانی. ، کنایه ازردی که در میان گل سرخ باشد و برای تنگ شدن فرج در فرزجه ها بکار برند و آنرا زرگل نیز گویند. (آنندراج)
زنده گر. احیاکننده موتی. (آنندراج). زنده کننده. احیاکننده. محیی. (فرهنگ فارسی معین) : که زنده کن پاک جان من اوست بر آنم که روشن روان من اوست. فردوسی. از مدحتش که زنده کن دوستان اوست تا نفخ صور، صور دوم در دهان ماست. خاقانی. پدیدآور خلق عالم تویی تو میرانی و زنده کن هم تویی. نظامی. زمین زنده دار آسمان زنده کن جهانگیر دشمن پراکنده کن. نظامی. - زنده کن آتش، مشتعل سازندۀ آن. روشن کننده آتش: غازه کش چهرۀ گلهای باغ زنده کن آتش دلها بداغ. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - زنده کن نام، نام آورکننده. از گمنامی بیرون آورنده. نگهدارنده و حافظ نام کسی یا خانواده ای: منم ویژه، زنده کن نام اوی مبادا بجز نیک فرجام اوی. فردوسی
زنده گر. احیاکننده موتی. (آنندراج). زنده کننده. احیاکننده. محیی. (فرهنگ فارسی معین) : که زنده کن پاک جان من اوست بر آنم که روشن روان من اوست. فردوسی. از مدحتش که زنده کن دوستان اوست تا نفخ صور، صور دوم در دهان ماست. خاقانی. پدیدآور خلق عالم تویی تو میرانی و زنده کن هم تویی. نظامی. زمین زنده دار آسمان زنده کن جهانگیر دشمن پراکنده کن. نظامی. - زنده کن آتش، مشتعل سازندۀ آن. روشن کننده آتش: غازه کش چهرۀ گلهای باغ زنده کن آتش دلها بداغ. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). - زنده کن نام، نام آورکننده. از گمنامی بیرون آورنده. نگهدارنده و حافظ نام کسی یا خانواده ای: منم ویژه، زنده کن نام اوی مبادا بجز نیک فرجام اوی. فردوسی
خنده دار. مضحک. (یادداشت بخط مؤلف) : گفت لاغی خنده مین تراز دو بار کرد او آن ترک را کلی شکار. مولوی. خنده مین تر از تو هیچ افسانه نیست بر لب گور خراب خود بایست. مولوی
خنده دار. مضحک. (یادداشت بخط مؤلف) : گفت لاغی خنده مین تراز دو بار کرد او آن ترک را کلی شکار. مولوی. خنده مین تر از تو هیچ افسانه نیست بر لب گور خراب خود بایست. مولوی
در حال خندیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : جام ز عشق لبش خنده زنان شد چو گل وز لب خندان او بلبله بگریست زار. خاقانی. خنده زنان چو زنگیان ابر ز روی اغبری. خاقانی. خنده زنان از کمرش لعل ناب. نظامی. تو خنده زنان چو شمع و خلقی پروانه صفت در احتراقت. سعدی. گفتم آه از دل دیوانۀ حافظ بی تو زیر لب خنده زنان گفت که دیوانۀ کیست. حافظ. ، مسخره کنان. تمسخرکنان
در حال خندیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : جام ز عشق لبش خنده زنان شد چو گل وز لب خندان او بلبله بگریست زار. خاقانی. خنده زنان چو زنگیان ابر ز روی اغبری. خاقانی. خنده زنان از کمرش لعل ناب. نظامی. تو خنده زنان چو شمع و خلقی پروانه صفت در احتراقت. سعدی. گفتم آه از دل دیوانۀ حافظ بی تو زیر لب خنده زنان گفت که دیوانۀ کیست. حافظ. ، مسخره کنان. تمسخرکنان
خندیدن: خندۀ خوش زآن نزدی شکرش تا نبرد آب صدف گوهرش. نظامی. سر که شود کاسته چون موی تو خنده زند چون نگرد روی تو. نظامی. هر زمان چون پیاله چند زنی خنده در روی لعبت ساده. سعدی. کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن ببر گرفتن مهر گلابدان ماند. سعدی. کارم به سینه تخم وفای تو کشتن است چون عقل خنده می زند ازکار و کشت ما. امیر شاهی (از آنندراج). ، دمیدن. طلوع. (یادداشت بخط مؤلف) : چوپیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست برآمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد. حافظ
خندیدن: خندۀ خوش زآن نزدی شکرش تا نبرد آب صدف گوهرش. نظامی. سر که شود کاسته چون موی تو خنده زند چون نگرد روی تو. نظامی. هر زمان چون پیاله چند زنی خنده در روی لعبت ساده. سعدی. کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن ببر گرفتن مهر گلابدان ماند. سعدی. کارم به سینه تخم وفای تو کشتن است چون عقل خنده می زند ازکار و کشت ما. امیر شاهی (از آنندراج). ، دمیدن. طلوع. (یادداشت بخط مؤلف) : چوپیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست برآمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد. حافظ